Car Radio

نسخه بتا کارردیو

Car Radio

نسخه بتا کارردیو

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

بیست و پنجم بود.

الان که دارم اینو مینویسم در واقع نت ندارم و صرفا چون دلم میخواد از به بعد تو وبلاگم بیشتر پست بزارم ،  دارم به صورت آفلاین تو ورد تایپ میکنم. یه چیز جالب دیگه اینه که دارم به نامه ی آخر چارلی گوش میدم و همزمان کتاب "زمین بر پشت لاک پشت ها" ی  جان گرین رو به رومه و دارم به شخصیت اصلی های مزایای منزوی بودن و این کتاب هم زمان فکر میکنم. نه این که بخوام مقایسه ای چیزی بکنم ، نه، اصلا اگر هم بخوام دل و جونشو ندارم! فقط بحثم اینه که مدام فکر میکنم. زیاد. زیاد! اما وقتی که دنبال سر تیترهایی برای اعلام فکرهام میگردم متوجه میشم فکری در کار نیست و فقط یه سری اشیا و شخصیت های غیر واقعی و واقعی که تو سرم میچرخن و مدام از این طرف به اون طرف میرن و جاشونو باهم دیگه عوض مبکنن و من ناگهان متوجه میشم که در ثانیه به هزاران چیز فکر میکنم و احتمالا برعکس یک سری عاشقان روانی زیست به این فکر نمیکنم که "اِ ! چقد جالببببب". نه! من کاری به مغزم و شیوه ی عملکرد عجیبش ندارم. سر و کار من با فکرایی که ته ندارن. و میچرخن و مدام از بین میرن و باز بازیافت میشن ، انگار که این چرخه ی لعنتی تمومی نداره. و مدام درگیرشی و لحظه ای که فکر میکنی همه چیز الان خوبه و حداقل یکی از این هزاران فکر بی سر و ته به نتیجه ای رسیده در طی حرکت اعجاب انگیزی اتفاقات عجیب غریبی ، باز توی چاهی میفتم که قراره تا ابد توش سقوط کنم چون انتها نداره و قرار نیست بالاخره سرم به کف زمین بخوره و مغزم روی زمین قل بخوره. و این چاه دقیقا همون فکر لعنتیه که قرار بود تموم بشه. الناز بهش میگفت "خوره". اما برای من این فقط خوره و فقط فکرای بی سر و ته نیست، یه چیزی هست، باید باشه، یه منبع انرژی برای این افکار بی نهایت، باید مادری باشه که به این افکار تولد بده. من بیستر از این که دنبال تمومی فکرام باشم، دنبال این مادرم. که به قتلش برسونم، که به قتلش برسونم.